کد مطلب:140437 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:128

روایت اول و نقل مرحوم شیخ مفید
مرحوم صدر قزوینی از مرحوم مفید نقل نموده كه چون در روز عاشوراء، اصحاب حضرت جملگی كشته شدند و انصار شهید گشتند و اقرباء و شهزادگان همه در خون خود خفتند و از اهل بیت باقی نماند مگر اشجع و اشرف ناس یعنی حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس سلام الله علیه لشگر بی حیاء كوفه و شام امام علیه السلام را تنها و غریب دیدند پای جرئت پیش نهاده و زبان وقاحت به دشنام و ناسزا گشودند و رو به خیام آوردند و به فرموده مرحوم مفید در ارشاد و حملت جماعة علی الحسین علیه السلام یك مرتبه جماعتی خونریز بر امام علیه السلام حمله كردند. حضرت خیرگی سپاه را كه دید به جهت حمایت و حراست عترت طاهره ذوالفقار آتشبار بركشید و مانند رعد خروشید.

در كتاب ریاض الاحزان می نویسد: فحمل علیهم الامام علیه السلام بالبادق الحسام حملة الضرغام من اجام الخیام.

عباس بن علی علیهماالسلام هم باتفاق برادر به آن فرقه كافر حمله ور شد.

شعر



از جلو سردار و از دنبال شاه

آری آید از پی سیاره ماه



كوفی و شامی هجوم آور شدند

حمله ور بر سبط پیغمبر شدند




آن دو فرزند اسد الله الغالب به یك حمله حیدری آن گروه ارانب و ثعالب را از جلو خیام حرم دور كردند.

مرحوم مفید در ارشاد می نویسد: و اشتد به العطش در اثنای قتال و جدال تشنگی خامس آل عبا شدت یافت و چون به میان لشگر آمده بود از اینرو عزم خود را جزم كرد كه به فرات برسد و جگر سوخته خود و برادر را از تشنگی برهاند، باری آن دو برادر به یاری یكدیگر روی به شریعه نهادند

شعر



هر یكی لب تشنه مانند نهنگ

غوطه ور گشتند در دریای جنگ



آن برادر همچو شیر كردگار

این برادر قابض ارواح وار



هر دو مثل شیر شمیده چشم از عالم پوشیده لشگر را مثل گله بز جلو انداخته می زدند و می كشتند و می انداختند و یا مانند جراد منتشر متفرق می ساختند.

امام علیه السلام شمشیر می زد و می فرمود: انا بن اسد الله

فرد



چنان درید صف از حمله های پیوستش

كه جبرئیل امین بوسه داد بر دستش



عباس بن امیر سلام الله علیه شمشیر می زد و می فرمود: انا بن رسول الله

فرد



بر رزم خصم پدروار آنچنان كوشید

كه پرده بر رخ احزاب نهروان پوشید



تا آنكه بر سر آب فرات رسیدند كه بند آب را عرب مسناة می گوید.

مرحوم مفید در ارشاد می نویسد: ثم ركب المسناة یرید الفرات و بین یدیه اخوه العباس علیه السلام بعضی از عوام مسناة را شتر راویه كش ترجمه كرده اند هر چند در لغت به این معنی هم آمده ولی مناسب تر همان بند آب فرات است، آن مترجم


بملاحظه ركب المسناة، ركوب را بر شتر مناسب تر دانسته و لیكن ملاحظه آخر روایت را نكرده كه می فرماید: ثم نزل عن جواده، باین زودی شتر اسب نمی شود و شتر مركب جدال و جنگ نیست.

خلاصه كلام، خامس آل عبا با برادرش عباس بر سر بند آب قرار گرفتند حضرت خواست وارد نهر شود لشگر بنای معارضه گذاشتند و نگذاشتند آن جناب وارد نهر شود فاعترضه خیل ابن سعد تمام لشگر پیش آمدند و در میان آن گروه نامردی از بنی دارم فریاد می كرد ویلكم حولوا بینه و بین الفرات و لا تمكنوه من الماء وای بر شما نگذارید حسین علیه السلام به آب برسد بین او و آب حائل شوید حضرت سخن او را شنید درباره اش نفرین نمود اللهم اعطشه خدایا او را تشنگی بده فغضب الدارمی لعنة الله علیه ابن دارمی از نفرین امام علیه السلام در غضب شد دست برد، یك تیر زهرآلودی بكمان نهاد و زیر گلوی امام علیه السلام را نشان كرد و رماه بسهم اثبته فی حنكه تیر آن ملعون آمد بر حنك كه زیر گلو باشد سخت و محكم جای گیر شد، امام علیه السلام دست آورد تیر را از حنك مبارك كشید فانتزع الحسین علیه السلام السهم خون مثل فواره بیرون آمد لشگر می دیدند كه حضرت دو دست مبارك زیر گلو برد و بسط یدیه تحت حنكه فامتلأت راحتاه بالدم فرمی دو كف بحرآسای حضرت از خون گلو پر شد نگاهی به آن خون كرد و ریخت و فرمود: اللهم انی اشكو الیك ما یفعل بابن بنت نبیك یعنی ای خدا به تو شكایت می كنم از آنچه به پسر دختر پیغمبرت بجا آورده می شود.

جناب عباس بن علی علیهماالسلام وقتی برادر غریب خود را به آن حالت دید كه با گلوی تیر خورده آب نیاشامیده به مكان خود برگشت دلش بحال برادر سوخت از جان سیر شده به تلافی خون برادر از روی غضب بر آن قوم تاخت و سرها را مثل گوی و خونها را مثل جوی روان ساخت فجعل یقاتلهم وجده عباس نامدار به تنهائی مشغول كارزار شد


شعر



فتاد حضرت عباس در میان سپاه

بسان شیر كه افتد به گله روباه



ز بیم سطوت او رفت زان سپاه شریر

خروش الحذر و الحذر به چرخ اثیر



هر چقدر لشگر پیش می آمدند كشته می شدند تا اینكه تمام سپاه بر فرزند رشید امیرالمؤمنین علیه السلام حمله آوردند و احاط القوم بالعباس علمدار امام را در میان گرفتند امام علیه السلام با چشم خونبار نظر به علم برادر می كرد تا علم بر سر پا بود حضرت را دل بجا بود

شعر



بلی به قاعده اهل رزم ناچار است

كه چشم دشمن خون خواره بر علمدار است



علم چو گشت نگون آن سپاه می شكند

سپاه چون شكند پشت شاه می شكند



حاصل آنكه تا قمر بنی هاشم قوت و قدرت داشت شجاعت و رشادت خود را بخرج داد ولی دو نامرد ناپاك بنام های زید بن ورقاء و حكیم بن طفیل یكی از راست و دیگری از چپ دو دست آن صفدر نامدار را از بدن انداختند امید امام علیه السلام قطع شد و كمر آن حضرت شكست حاصل آن قدر زخم و جراحت به عباس زدند كه از ضعف افتاد فلم یستطع حراكا دیگر قوت حركت نداشت.